« چند قطعه از بهشت را تا به حال از دست دادی؟؟؟ »
دیده ای بعضی ها حضرت آدم علیه السلام را سرزنش می کنند که چرا این پدر ما بهشت را به گندم فروخت، مگر گرسنه گندم بود، اگر او نفروخته بود ما الان در بهشت داشتیم حالش می کردیم، اینقدر درگیر یارانه و جریان فتنه و هزار تا کفت و زهر مار نبودیم، بدون قصه پول، درس، ازدواج.
تا مسئولین هر روز با کلی زحمت آمار طلاق اعلام کنند، و هی بگند(وفقط بگند) که سن ازدواج و آمار طلاق رفته(البته در این مورد مثل رشد اقتصادی و تورم تفاوت آمار نداریم) ازدواج آسان در بهشت است، بدون تورم و مهر بالا و....
در بهشت اصلا کار اداری نیست که تکریم ارباب رجوع لازم باشد،
وکلا هرچی مشکل دارند را می ریزند گردن پدر بنی آدم که اگر تو بهشت را نفروخته بودی ، این و آن....
کمی که فکر میکنی یک دفعه این می آید در ذهنت:
شنیده ای رمضان قطعه ای از بهشت است، شنیده ای بهشت زیر پای مادران است، حضرت آدم علیه السلام، حسابش با خودش(که تازه خدا او را بخشیده) تو بهشتی که داشتی چه کردی، چند قطعه از بهشت را تا به حال از دست دادی؟؟؟
تو فکر بهشت خودت باش نه بهشت حضرت آدم، حداقل روز قیامت وقتی ازت سوال کردند بهشتت را به چه فروختی؟
بگویی به گندم و نه به غیبت و تهمت و...
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
نه طاعت می پذیرفتم ،
نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده ،
پاره پاره در کف زاهد نمایان ،
سبح?، صد دانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،
هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،
آواره و ، دیوانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان ،
سراپای وجود بی وفا معشوق را ،
پروانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم .
بعرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،
تا که میدیدم عزیز نابجایی ،
ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد ،
گردش این چرخ را
وارونه ، بی صبرانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
اگر من جای او بودم.
که میدیدم مشوش عارف و عامی ،
ز برق فتن? این علم عالم سوز مردم کش ،
بجز اندیشه عشق و وفا ، معدوم هر فکری ،
در این دنیای پر افسانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد !
چرا من جای او باشم .
همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و ،
تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد،!
و گر نه من بجای او چو بودم ،
یکنفس کی عادلانه سازشی ،
با جاهل و فرزانه میکردم .
عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد
شعر از زنده یاد معینی کرمانشاهی
چهار برادر ، خانه شان را به قصد تحصیل ترک کردند و دکتر، قاضی و آدمهای موفقی شدند. چند سال بعد، آنها بعد از شامی که باهم صرف کردند مشغول صحبت شدند. آنها در مورد هدایایی که توانستند به مادر پیرشان که دور از آنها در شهر دیگری زندگی می کرد، صحبت میکردند:
اولی گفت: من خونه بزرگی برای مادر ساختم ...
دومی گفت: من تماشاخانه (سالن تئاتر) یکصد هزار دلاری در خانه ساختم.
سومی گفت : من ماشین مرسدسی با راننده کرایه کردم که مادر را به سفر بره.
چهارمی گفت: گوش کنید، همتون می دونید که مادر چقدر خوندن کتاب مقدس را دوست داشت و میدونین که دیگه هیچ وقت نمی تونه بخونه، چون چشماش خوب نمی بینه. من راهبی رو دیدم که به من گفت یه طوطی هست که میتونه تمام کتاب مقدس رو از حفظ بخونه... این طوطی با کمک بیست راهب و در طول دوازده سال اینو یاد گرفته. من ناچارا" تعهد کردم به مدت بیست سال و هر سال صد هزار دلار به کلیسا بپردازم. مادر فقط باید اسم فصل ها و آیه ها رو بگه و طوطی از حفظ براش می خونه.
برادرهای دیگر تحت تاثیر قرار گرفتند.
پس از ایام تعطیل، مادر یادداشت تشکری فرستاد:
اون نوشت: میلتون عزیز، خونه ای که برام ساختی خیلی بزرگه. من فقط تو یک اتاق زندگی می کنم ولی مجبورم تمام خونه رو تمیز کنم. به هر حال ممنونم.
مایک عزیز، تو به من تماشاخانه ای گرونقیمت با صدای دالبی دادی. توش پنجاه نفر جا میشن ولی من همه دوستامو از دست دادم، من شنوایییم رو از دست دادم و تقریبا ناشنوام. هیچ وقت از اون استفاده نمی کنم ولی از این کارت ممنونم.
ماروین عزیز، من خیلی پیرم که به سفر برم. من تو خونه می مونم، مغازه بقالی ام رو دارم پس هیچ وقت از مرسدس استفاده نمی کنم. این ماشین خیلی تند حرکت می کنه. اما فکرت خوب بود ممنونم.
ملوین عزیزترینم، تو تنها پسری هستی که با فکر کوچیکت منو خوشحال کردی. جوجه، خیلی خوشمزه بود!! ممنونم
نکته: حماقت یعنی استفاده بی ارزش -کم بازده - از چیزهای با ارزش...
ذهن زیبا یعنی استفاده بهینه از امکانات
از من بپرسند بهترین، زیباترین، شجاع ترین، محبوب ترین، داناترین، عاقل ترین ادم کیه؟ انگشتمو به طرفت تو دراز می کنم و می گم این نمی تونه باشه ...